عواقب عدم اتکا بهعلم اقتصاد
یکی از سیاستهایی که از دولت قبل، در حوزه برق و انرژی کشور، وارد عرصه حکمرانی انرژی شده، سیاستهای مدیریت سمت تقاضا (DSM) است. این سیاست، در برگیرنده مجموعهای از روشها برای جابهجایی مصرف برق در زمان پیک با هدف کاهش سرمایهگذاری موردنیاز بهمنظور توسعه زیرساخت تولید و انتقال و توزیع شبکه برق است

در واقع، وزارت نیرو با تبدیل مساله برق در شرایط پیک به بحران عمومی، همه سطوح اجرایی و اداری کشور را برای رفع ناکارآمدی حکمرانی انرژی بسیج میکند و به جای طراحی و اجرای سیاستهای تامین پایدار و متوازن برق، مدیریت بحران انرژی را به سیاستی عادی تبدیل کرده است. به عبارت دیگر، مدیریت اجرایی کشور، با بهکارگیری مجموعه متنوعی از ابزارهای اداری مانند تغییر ساعت کار دستگاههای دولتی، خاموشی اجباری بخشهای بزرگ صنعتی با پوشش تعطیلات تابستانی و تعمیرات اساسی، عملا ناکارآمدی سیاستهای حکمرانی انرژی را به بحران مصرف، فروکاهیده و این سیگنال را به جامعه منتقل میکند که مساله بحران برق، ناشی از بدمصرف کردن بخشی از مشترکان پرمصرف است. در حالی که اصطلاح الگوی مصرف که توسط مجموعه مدیریت برق کشور مطرح میشود، صرفا یک مفهوم آماری (مبتنی بر شاخصهای مرکزی توزیع آماری) است که فاقد هرگونه بار معنایی ارزشی متناسب با تنوع نیازهای مصرف است.
در واقع، عموم پدیدههای جمعی مانند مصرف برق، دارای توزیعهای آماری (نرمال یا با چولگی به سمت یکطرف) بوده و نمیتوان و نباید انتظار داشت که همه بخشهای جامعه، فارغ از تفاوت در نیازها و ویژگیهای فردی و اختصاصی خود، مشابه متوسط جامعه مصرف کنند و به این دلیل که مشابه متوسط آماری مصرف نمیکنند، مورد غضب عمومی واقع شوند. از این رو، بعد از گذشت یکدهه از اجرای سیاستهای مدیریت تقاضا، میتوان پرسشهای زیر را با مجموعه حکمرانی حوزه برق و انرژی کشور مطرح کرد:
– سهم بهینهسازی از مدیریت سمت تقاضا بعد از دو دهه تصویب قوانین بهینهسازی، چه میزان بوده است؟ چه مقدار از تقاضا به صورت موثر از طریق بهینهسازی تجهیزات مصرفی (مانند کولرهای آبی و موتورهای الکتریکی که حدود ۳۰درصد مصرف هستند) کاهش یافته است؟ محقق نشدن قوانین بهینهسازی، در چه موانعی ریشه دارد که طی حدود دودهه عملا محقق نشدهاند؟
– اثر انتقال خاموشیهای اجباری به خاموشیهای داوطلبانه یا دستوری، در بخش صنعت کشور چه میزان بوده است؟ به عبارت دیگر، هزینه فرصت خاموشیهای داوطلبانه یا دستوری کارگاههای تولیدی در ایام پیک چه میزان و تاثیر آن بر سرمایهگریزی بخش صنعتی کشور چه اندازه بوده و در محاسبات مدیریت اقتصادی کشور، چگونه لحاظ شده است؟
– تبدیل سیاستهای مدیریت سمت تقاضا، به مدیریت بحران عمومی برق، چه هزینهای بر مجموعه دستگاههایی اجرایی کشور داشته و اثر آن بر کاهش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی نسبت به وزارت نیرو، بهعنوان نهاد متولی چه میزان بوده است؟
– در نهایت، این سوال را میتوان مطرح کرد که آیا زمان آن نرسیده است که مجموعه حکمرانی انرژی کشور، بهجای طرح عوامل فرعی مسبب وضع بحرانی صنعت برق (مانند رمزارزها، خشکسالی و پرمصرفها و…)، به عوامل اساسی و بنیادی ناکارآمدی سیاستهای بخش انرژی کشور مانند «کژکارکردی نهاد تنظیمگری برق و سازوکارهای قیمتگذاری»، «انحصار تجارت برق»، «بحرانزدگی فضای تامین مالی و سرمایهگذاری برق» و «قفلشدگی ساختار نهادی» آن پرداخت؟
علیرضا اسدی /عضو گروه آیندهنگاری و سیاستپژوهی پژوهشگاه نیرو